من فریبا هستم

من فریبا هستم
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشته» ثبت شده است

plants

نمی دانم نگهداری از این عزیزان از اول فکر خوبی بود یا نه؟!   

دوست شان دارم. حالم را خوب می کنند. احساس خوبی به آنها دارم. این موجودات زنده با من زندگی می کنند. اما ...

اما نبودن هایم به آنها صدمه می زند. رفت و آمد هایم باعث تنهایی آنها می شود. به آنها صدمه می زند و نتیجه می شود همینی که در تصویر مشاهده می کنید. 

یا رفت و آمد نباید و یا دوست داشتن! 

اگر دوستی برای خود بر می گزینیم تنهایش نباید بگذاریم. نباید!

مثل اینها پژمرده می شوند. دوست نگهداری می خواهد. 

دوستی را که نگهداری کنی شاداب خواهد ماند و حالت را خوب خواهد کرد. دوستی را که توجه کنی احساس بودن به تو می دهد. 

نه اینکه بروی و بگویی حواسم به تو هست! می شود ماجرای من و گلدانهایم! میروم برای هفته ها و از راه دور به فکرشان هستم! به یادشان هستم! اما زمانی که باز می گردم چند گلدان پر از گلهای پژمرده می بینم! 

این رسم دوستی و نگهداری نیست. اگر دوستی برای خود بر می گزینیم، نرویم از کنارش، نرویم که برگردیم، نرویم که به بهانه ی تجربه های بهتر بازگردیم.

یا با خود ببریمش یا نرویم. انتخاب دیگر نیست. نمی توان گفت دوست نخواهم! چرا که دوست شرط حیاط است. زندگی کنیم. با شرط دوستی! چرا تنهایی؟! چرا بی دوستی؟

دوست جدیدی خواهم. دوستی که باشد و نرود. من را با خود ببرد تا ناکجا. نان و آبی برای فیزیک ، عشقی برای روح تقدیمم کند. 

بگو سلام و به زندگی من وارد شو...

سلام 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۴۳
فریبا سعیدی