من فریبا هستم

من فریبا هستم
طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

سلام

این مطلب پس از پنج ماه از آخرین مطلب وبلاگ به اشتراک گذاشته می شود. 

دلتنگش بودم و به بهانه ی ارسال رزومه به یک گروه استارت آپ دوباره برگشتم. 

قرار بر این بود که نقد فیلم بنویسم! اما به چه قیمتی؟ هر واژه پانزده تومان! امروز که بازار ارز را مرور می کردم دلار وارد کانال ۲۶ هزار تومان شد و قرار بود من ساعتها زمان صرف کنم برای نوشتن نقد با مبلغ هر واژه ۱۵ تومان!!!  

کارش را دوست داشتم، اصلا تا شنیدم عاشقش شدم! اما متاسفانه عشق نبود، هوس یک روزه بود!

البته ناگفته نماند که شرط و شروطی هم برقرار بود. از جمله: نقد فنی به اندازه ۳۰۰ واژه، نقد شخصیت ۳۰۰ واژه، نقد فنی ۳۰۰ واژه و نقد ماجرا ۳۰۰ واژه که جمعا ۱۲۰۰ واژه! یک روش بسیار هوشمندانه برای رعایت قوانین سئو!!!

به عبارتی هر مقاله نقد که ابتدا باید اینترنت صرف دانلود فیلم شود و سپس مدت زمان لازم برای تماشای حداقل دوبار فیلم صرف شود و  پس از آن زمان لازم برای تمرکز برای نوشتن نقد که در واقع تایپ آن و ارسال به سردبیر که مورد قبول واقع شود یا نه و در آخر با یک حساب سرانگشتی، اگر کار درست انجام شود، فقط ۱۸ هزار تومان دستمزد یک نقد فیلم خواهد بود!!!!

عشق نبود، یک هوس بود فقط 😁

در روزهایی به سر میبریم که دلار ۲۶ هزار تومان، هر گرم طلای هجده عیار ۱۱۷۰۰۰۰ ، ترجیح میدهم در اتاقم بنشینم و برای آرامش ذهن مشق سه تار کنم!

باشد که رستگار شوم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۱
فریبا سعیدی

این پست را به بهانه ی فیلم سینمایی که روز گذشته تماشا کردم می نویسم.

آگاتا و حقیقت قتل

و اما ماجرا، آگاتا کریستی در طول زندگی خود که یک نویسنده موفق بوده است دچار مشکلاتی هم بوده. از جمله مشکلاتی که با همسر اولش داشته.

گویا این خانم نویسنده در برهه ای از زمان 11 روز غیب می شود و هیچ فردی تا به الان نمی داند در طی این 11 روز کجا بوده.

این فیلم یک ماجرای تخیلی از حضور این نویسنده در حل معمای قتل دختر خوانده ی فلورانس نایتینگل (پرستار مشهور) است. 

...

ماجرای این فیلم برایم جالب بود اما جالب تر این بود که آخرین کتابی که مطالعه کردم و در مورد پیکاسو بود مربوط به دوره ای از زندگی پیکاسو بود که از منظر عموم خارج شده و به جایی رفته بود که هیچ فردی از اون خبری نداشت.

خیلی خیلی جالب بود. دو شخصیت با تقریبا یک اتفاق!

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۵۴
فریبا سعیدی

روزی که سپری شد، برای دومین روز متوالی در غمگین ترین روزهای ممکن بودم.

نوروز است. اما به دلیل قرنطینه خانگی و جلوگیری از ابتلا به ویروس کرونا مجبوریم در خانه بمانیم.

اما امروزغمگین تر بودم.

به تاریخ ۲ فروردین تولد پدر است. پدری که دیگر ندارمش. اگر در میان ما بود، شمع ۶۳ را فوت می کرد و وارد ۶۴ میشد. اما متاسفانه در تاریخ ۲۶ تیر ۹۸ بعد از سه سال جنگ با سلولهای سرطانی ما را ترک کرد.

پدر است دیگر. نمیتوان روی حرفش حرفی زد. ترجیح داد برود و رفت.

گاهی فکر میکنم پدر و مادر داشتن خیلی خوب است اما به شرط اینکه هر دو را داشته باشی.

اما سوالی که در خصوص تولد پدر ذهنم را درگیر کرده؛ 

چرا اکثر هم سن های پدر متولد فروردین هستند، مخصوصا اولین روز یا دومین روز آن!!

من به این نتیجه رسیدم، در دهه های گذشته، مخصوصا دهه ۳۰ و ۲۰، نوزادانی که در روستاها و مناطق دور افتاده بدنیا می آمدند، متاسفانه بدلیل دوری راه و کمبود امکانات شناسنامه نداشتند. 

از این رو هر چند وقتی که مامور اداره ثبت به آن مناطق مراجعه می کرده و از پدر مادرتاریخ ولادت فرزند را جویا میشده، پدر و مادر تاریخ مشخصی بیان نمی کردند و از این رو مامور ثبت ولادت را با شروع همان سال ثبت می کرده، و اینگونه شد که تمامی فرزندان متولد شده در آن برهه زمانی متولد روز نوروز بودند.

البته به هیچ وجه منبع موثق ندارد و تنها فرضیات بنده است. 😁

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۲۸
فریبا سعیدی

نمایش ترومن 

تصویر بالا از فیلم سینمایی نمایش ترومن (۱۹۹۸) برداشته شده است. این فیلم داستان زندگی مردی را روایت می کند که از زمان تولد بصورت ۲۴ ساعت زیر نظر دوربین های بسیاری از یکی از شبکه های تلویزیونی در حال پخش است. و او تا اواسط فیلم که مرد جوانی شده و ازدواج کرده از این جریان خبر ندارد. 
اما نکته قابل توجه از اینجا به بعد است، ترومن سعی بر فرار از وضعیت موجود دارد. سوار بر قایق از شهر به سمت دریا حرکت می کند تا دیگر زیر نظر میلیون ها تماشاچی نباشد و بعد کارگردان به طرز عجیبی سعی می کند با طوفان، باران، رعد و برق و... مانع خروج او از داستان شود. 
داستان بسیار عجیبی ست، فوق العاده تخیلی و دلنشین. تا آخرین سکانس شما را در حیرت قرار می دهد. و بالاخره ترومن از تمام مراحل عبور کرده و دیگر زیر نظر دوربین های کارگردان نیست! 
روزگار ما شباهت عجیبی با این فیلم دارد. از ابتدای سال نود و هشت چالش های بسیاری تجربه کردم. مریضی پدر و از دست دادن او، سیل، زلزله، ترور، موشک، بنزین، اینترنت و حالا کرونا. 
بقیه را نمیدانم، من منتظر بهار بودم، بهار یعنی روزهای بهتر.
بخاطر این بیماری مدارس تعطیل شده، به مردم اخطار داده شده در خانه هایشان بمانند، تا به این ساعت ۳۵۰ نفر از دنیا رفته اند. اما هنوز در خیابان ها شاهد ترافیک سنگین هستیم، مردم بدون رعایت بهداشت و عدم استفاده از ماسک و دستکش در محل های عمومی تجمع می کنند.
باید این روزگار را نوشت تا آیندگان بخوانند.
 راست بنویسیم، میرزا بنویس های قاجاری نباشیم. تاریخ را خودمان ثبت کنیم تا فرزندانمان بدانند چه بر ما گذشت این روزها...
امروز بیست و یک اسفند ۹۸ و من هنوز منتظر بهار و روزهای بهتر.
 آیا ما هم مانند ترومن این صحنه را تجربه خواهیم کرد؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۵۱
فریبا سعیدی

به بهانه تعطیلات کرونایی، کمی با من این متن را مرور کنید. 

این روزها کشور و در کل جهان درگیر چالش بزرگی به نام کرونا می باشد. 

بعضی از این ویروس بعنوان جنگ جهانی سوم یاد می کنند. بعضی مدام ما را یاد مرگ انداخته و بعضی ثابت می کنند احمق بودن شاخ و دم ندارد. 

مدارس و مشاغل بسیاری تعطیل شده. درست یک ماه قبل از شروع سال نو. یعنی سال ۱۳۹۹.

به فال نیک بگیریم و دفترچه کارها و برنامه هایی را که همیشه یادداشت می کردیم در دست گرفته و به تمام کارهای عقب افتاده و انجام نداده برسیم. 

تمام آن کارهایی که همیشه دنبال فرصتی بودیم تا آنها را تمام کنیم اما نه زمان داشتیم و نه آسودگی ذهنی. 

ما در خانه هایمان قرنطینه شدیم. یک سهل انگاری فرصت ادامه زندگی را از ما خواهد گرفت. پس فرصت را غنیمت شمرده و ادامه میدهیم زندگی را جور دیگر... 

سالها پیش فیلم سینمایی را تماشا میکردم به نام ’ افسانه روز دوم فوریه’. 

این فیلم دربارهٔ گزارشگری بداخلاق است که برای تهیه گزارش روز دوم ماه فوریه یا روز دوم موش خرما به همراه تهیه‌کننده و فیلمبردار به شهر کوچکی می‌روند. هر سال در این روز مردم منتظر برون آمدن موش خرمایی هستند که به آن‌ها می‌گوید آیا زمستان تمام می‌شود یا تا ۶ هفتهٔ دیگر ادامه خواهد داشت. او و گروه اش مجبور می‌شوند شب را در این شهر اقامت کنند اما فردا صبح که گزارشگر از خواب بیدار می‌شود به طرز معجزه آسایی می‌بیند که در یک چرخهٔ زمانی گیر افتاده‌است و هرروز در حال سپری کردن روز گراندهاگ است و این چرخه در طول فیلم ادامه دارد.

این چرخه زمانی باعث تکرار روزها برای فرد گزارشگر می شود. 

در طول فیلم و در پی تکرار روزها گزارشگر موفق به یادگیری چند مهارت از جمله نوازندگی و مجسمه سازی می شود و یا در بخشی از روزها تلاش به برقراری رابطه با دختر مورد علاقه خود دارد که هر بار با شکست مواجه می شود. و در نهایت این کار را به بهترین شکل ممکن به سرانجام می رساند. 

گویا این فیلم به ما یادآور میشود که باید خوب بود تا تغییر وضعیت ممکن شود. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۱۴
فریبا سعیدی

plants

نمی دانم نگهداری از این عزیزان از اول فکر خوبی بود یا نه؟!   

دوست شان دارم. حالم را خوب می کنند. احساس خوبی به آنها دارم. این موجودات زنده با من زندگی می کنند. اما ...

اما نبودن هایم به آنها صدمه می زند. رفت و آمد هایم باعث تنهایی آنها می شود. به آنها صدمه می زند و نتیجه می شود همینی که در تصویر مشاهده می کنید. 

یا رفت و آمد نباید و یا دوست داشتن! 

اگر دوستی برای خود بر می گزینیم تنهایش نباید بگذاریم. نباید!

مثل اینها پژمرده می شوند. دوست نگهداری می خواهد. 

دوستی را که نگهداری کنی شاداب خواهد ماند و حالت را خوب خواهد کرد. دوستی را که توجه کنی احساس بودن به تو می دهد. 

نه اینکه بروی و بگویی حواسم به تو هست! می شود ماجرای من و گلدانهایم! میروم برای هفته ها و از راه دور به فکرشان هستم! به یادشان هستم! اما زمانی که باز می گردم چند گلدان پر از گلهای پژمرده می بینم! 

این رسم دوستی و نگهداری نیست. اگر دوستی برای خود بر می گزینیم، نرویم از کنارش، نرویم که برگردیم، نرویم که به بهانه ی تجربه های بهتر بازگردیم.

یا با خود ببریمش یا نرویم. انتخاب دیگر نیست. نمی توان گفت دوست نخواهم! چرا که دوست شرط حیاط است. زندگی کنیم. با شرط دوستی! چرا تنهایی؟! چرا بی دوستی؟

دوست جدیدی خواهم. دوستی که باشد و نرود. من را با خود ببرد تا ناکجا. نان و آبی برای فیزیک ، عشقی برای روح تقدیمم کند. 

بگو سلام و به زندگی من وارد شو...

سلام 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۴۳
فریبا سعیدی